به یاد شهیدان

در سينه ام دوباره غمي جان گرفته است

امشب دلم به ياد شهيدان گرفته است

تا لحظه هاي پيش دلم گور سرد بود

اينك به يمن ياد شما جان گرفته است

در آسمان سينه ي من ابر بغض خفت

صحراي دل بهانه ي باران گرفته است

از هر چه بوي عشق تهي بود خانه ام

اينك صفاي لاله و ريحان گرفته است

ديشب دو چشم پنجره در خواب ميخزيد

امشب سكوت پنجره پايان گرفته است

امشب فضاي خانه ي دل سبز و ديدني ست

در فصل سرد، رنگ بهاران گرفته است

خداحافظ رفیق

سراپا وسعت دریا گرفتند

همان مردان که در دل جا گرفتند

تمام خاطرات سبزشان ماند

به بام آسمان مأوا گرفتند

به دوش ما چه ماند اى دل، که وقتی

خدا را شاهدى تنها گرفتند

چه شد اى دل، که در این راه رفته‏

جواز وصل را بى ما گرفتند

مگر مردان غریبى میپسندند

غریبانه ره دریا گرفتند؟

 


سردر گم و حیران

بسم الله الرحمن الرحیم
دید در معرض تهدید دل و دینش را
رفت با مرگ خود احیا کند آیینش را
رفت و حتّی کسی از جبهه نیاورد به شهر
چفیه و قمقمه اش... کوله و پوتینش را
رفت و یک قاصدک سوخته تنها آورد
مشت خاکستری از حادثه ی مینش را
استخوانهای نحیفی که گواهی می داد
سن و سال کم از بیست به پایینش را
ماند سردرگم و حیران که بگیرد خورشید
زیر تابوت سبک یا غم سنگینش را؟
بود ناچیزتر از آن که فقط جمجمه ای
کند آرام دل مادر غمگینش را...
باز هم خنده به لب داشت کدر کرد و کبود
تلخی غربت اگر چهره ی شیرینش را
شب آخر پس از اتمام مناجات انگار
گفته بود از همه مشتاق تر آمینش را

***
ماجرای تو خدا خواست کند تازه عزیز!
قصه یوسف و پیراهن خونینش را
کفن پاک تو سجاده، پلاکت تسبیح...
ابتدا بوسه صواب است کدامینش را؟
حمیدرضا حامدی